یه اتفاق خوب...

میدونم یه اتفاق خوب میوفته...

یه اتفاق خوب...

میدونم یه اتفاق خوب میوفته...

تفاله افکارم


گاهی وقتا افکار آدما اینقدر توو سرشون سنگینی میکنه که درست مثله الان من میشه،با اینکه کله ام پر از...

نمیدونم چیه!

نمیشه حتی از احوالت بگی و حتی واسه کسی که از حالت پرسیده با وجود این که دو تا انتخاب بیشتر نیست که بگی خوبم یا نیستم،نیاز داری سالها تفکر و تامل کنی!

و اینطوری میشه که میری و سال بعد یا دو سال بعد برمیگردی ااینجا،شایدم اصلا دیگه نیای...

چه بهتر!

غاز چروندن والا به خدا شرف داره!


بیخودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود 

بیخودی حرص زدیم سهممان کم نشود 

ما خدا را با خود سر دعوا بردیم و قسم ها خوردیم 

ما به هم بد کردیم ما به هم بد گفتیم 

ما حقیقتها را زیر پا له کردیم و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم  

روی هر حادثه ای حرفی از پول زدیم از شما می پرسم  

ما که را گول زدیم؟

در اندرون من خسته دل ندانم کیست؟ 

که من خموش و او در فغان و در غوغاست...

من از این خستم که می بینم  

تیرگی هست و شب چراغی نیست...

فروشی نیست...

به روی دل نوشتم من      

که این منزل فروشی نیست 

سرایی که بیارامی  

لباسی که بپوشی نیست 

به روی سینه بنوشتم 

که مشکل میپسندم من 

به اصرار و به استدا 

به کاری که بکوشی نیست 

که این جمله ملامتها ریاضتها طلب دارد 

چو جامی که بنوشانی چو آبی که بنوشی نیست 

تو گفتی لااقل یک بار گویم دوستت دارم 

بدان عشقم نمی آید و اشکال از خموشی نیست 

بسان تو هزاران کس به عشقم مدعی بودند 

برای ادعای تو دگر بیچاره گوشی نیست 

به گل مانده بزرگانی که طی الارض میکردند 

تو را حتی ستوری مرکبی اسب چموشی نیست 

تو عاشق نیستی ابله تو دلالی تو حیوانی 

ز عشقم منصرف می شو که کاره هر وحوشی نیست...