به روی دل نوشتم من
که این منزل فروشی نیست
سرایی که بیارامی
لباسی که بپوشی نیست
به روی سینه بنوشتم
که مشکل میپسندم من
به اصرار و به استدا
به کاری که بکوشی نیست
که این جمله ملامتها ریاضتها طلب دارد
چو جامی که بنوشانی چو آبی که بنوشی نیست
تو گفتی لااقل یک بار گویم دوستت دارم
بدان عشقم نمی آید و اشکال از خموشی نیست
بسان تو هزاران کس به عشقم مدعی بودند
برای ادعای تو دگر بیچاره گوشی نیست
به گل مانده بزرگانی که طی الارض میکردند
تو را حتی ستوری مرکبی اسب چموشی نیست
تو عاشق نیستی ابله تو دلالی تو حیوانی
ز عشقم منصرف می شو که کاره هر وحوشی نیست...