یه اتفاق خوب...

میدونم یه اتفاق خوب میوفته...

یه اتفاق خوب...

میدونم یه اتفاق خوب میوفته...

دلتنگی...

این روزا وقتی کسی صدام میزنه مطمئن نیستم که مخاطبش منم یا نه! 

دلم واسه اسمم واسه هوای بارونی...تنگ شده!واسه روزای تلخی که خودم بودم... 

دلم خنده های نفرت انگیز این روزارو نمی خواد... 

من کیم؟کسی هست که اینو بهم بگه؟چیزی شبیهه به یه آدم با این تفاوت که آدم واسه زندگی آفریده شده در واقع شاد بودن و با هدف شاد بودن ولی من؟تنها چیزی که به خاطر دارم کودکی و سادگیم هست ولی اینجا نمیشه ساده بود! 

من دیدم...می بینم و کسی باورم نمی کنه...تو هویت منو ازم دزدیدی پس دیگه بزار تنهاتر از قبل باشم. 

در ضمن این اسم اصلا بهت نمیاد زندگی...

بیماری مسری...

چند هفته پیش از دوست داشتن گفتم... همینطور نویده یه اتفاقه خوبو دادم با این که از دورو بودن این موجوداته کثیف با خبر بودم و الان از اون حرفا شرمنده ام!

اخه با این همه سیاهی مگه می شه بازم از سفیدی حرفی زد؟

نمیدونم شاید طرفه ما اینطوره و هنوز جایی واسه دوست داشتن باشه!اینایی که می بینم اصلا آدم نیستن و من فکر می کنم ماله زمین نیستن...نمیتونن باشن.

نمیدونم سروکلشون از کجا پیدا شده ولی می دونم که یه بیماریه مسری دارن و اگه مراقب نباشیم ما هم مریض میشیم!متاسفانه این بیماری درمانی نداره (حتی شیمی درمانی ام نمیشه)فقط باید پیشگیری کرد...نمی دونم شاید خوده منم مریض باشم باید مواظب بود!واسه تشخیص دادنشون متاسفانه راه حلی بلد نیستم چون ظاهرشون اصلا شکل مریضا نیست تازه خیلی ام حرفای قشنگ می زنن ولی... اگه نسل ادما منقرض بشه...اونوقت یه عالمه از اینایی که لباسه ادم پوشیدن جایه ادمارو می گیرن و این خیلی وحشتناکه...منم مطمئن نیستم که آدمه آدم باشم ولی می خوام که باشم و من الان خودمو واکسینه کردم(البته یه کم درد داشت) نمیدونم چقدر در امانم ولی امیدوارم مبتلا نشم...کاش یه کم بیشتر هوایه همدیگرو داشته باشیم تا بازم بتونیم از دوست داشتن بگیم ولی ایندفعه مطمئنه مطمئن حرفی بزنیم...امیدوارم همه آدم بشیم به معنیه واقعیه کلمه و اون اتفاق خوب شاید همین باشه...ش

از دوست داشتن...

آری آغاز دوست داشتن است 

گرچه پایان راه نا پیداست 

من به پایان دگر نیاندیشم 

که همین دوست داشتن زیباست...